باشه یک خاطره میگم :
یک بار عموم یک تیکه آهن رو میخواست بهم جوش بده بعد بلد نبود با دستگاه جوش کار کنه ، بعد از من پرسید رضا بلدی با دستگاه جوش کار کنی ؟
منم که تابحال جوش کاری نکرده بودم با تمام اعتماد بنفس و خونسردی گفتم : بعله
بعد حالا بلد نبودم که هیچ میگفتم بلدم که هیچ بیا بهت یادم میدم
بعد یک چهار آهنی رو با دستگاه جوش و تجهیزات رو داد خدمت من گفت بفرما درستش کن
منم خاستم کلاس بزارم گفتم اول ایمنی و عینک جوشکاری زدم
، بعد دیدم از پست عینک کامل شبه هیچی دیده نمیشه
، دید صفر
بعد گفتم عینک برا من لازم نیست من کارمه ، اصلاً عینک مال مبتدی هاس
بعد شروع کردم به جوش کاری
آقا هرجا سیم جوش میزاشتم ذوب میشد فاتحه اش خونده میشد ، و دیگه غیر قابل تعمیر ، کلی هم کنتر برق فیوز مینداخت
آخرش گفتم این دستگاه مناسب این نیست ، و برق تون هم خوب نیست
خراب کاری و ماس مالی به کنار ، شب که شد خواستم بخوابم چشمام شروع کرد به درد
، تا صبح درد میکرد نتونستم بخوابم ، انگار که تو چشمام شن ریخته باشن ، یا سوزن فرو کنن
روز بعد هم کلاس داشتم چشمام از بس قرمز بود میسوخت با عینک دودی رفته بودم سر کلاس همه میگفتن مواد مصرف کردی چشمات اینجوری شده
هیچی دیگه سر کلاس هم نتونستم بمونم
تا دو روز میسوخت
نتیجه داستان :
1-اعتماد بنفس زیادی خوب نیست
2-در حد توانتون مسئولیت قبول کنید
3- نکات ایمنی را نادیده نگیرید
4- یاد بگیرد نه بگویید